Friday, January 25, 2008

جواد

يه هو اومد!يه روز عصر كه هوا يه ذره گرفته بود رفتم دنبالش.در خونشون ماشينو خاموش كردم و منتظرش نشستم.دورو برمو مي پاييدم كه يه هو تو افكار خودم غرق شدم.با صداي باز شدن در به خودم اومدم.سرشو آورد تو ماشين و با يه خنده سلام كرد و نشست تو ماشين.از ديدن قيافم تعجب كرد.ماشينو روشن كردمو را افتاديم.با هم سيگار می کشيديم .خاکستر سيگارشو می ريخت زير پای شاگرد راننده و حال می کردوشروع به حرف زدن كرد.وقتي حرف مي زد حرفم مي اومد و وقتي ساكت مي شد ديگه حرفي واسه گفتن نداشتم . از بچه گياش مي گفت از اينكه چطوري در آهني رو رد كرده يا داره رد مي كنه.مي خواست بر گرده اونور در.اين چيزي بود كه من فكر مي كردم.واسه همين بود كه بعدا فهميدم دوسش دارم.مي گفت تريپ لاو واسه جواداست.منم مي گفتم واسه آدماي گم و گوره!تو اتوباناي غرب مي چرخيديم و بر مي گشتيم خونه.خيلي وقت بود دلم واسه چيزي ذوق ذوق نمي كرد.چيزاي قشنگ هميشه تو ذهنم بودوتو دنياي واقعي خودشو نشون نمي داد باور نكردم كه اون يه چيز قشنگ به واقعيت رسيده باشه.يادم نمي آد يه روز بود 1 هفته بود 1 ماه بود....همونطور كه اومده بود همو نطورم رفت..يه هو .رفت تو آلبوم چيزاي قشنگ دست نيافتني.وقتي رفت يه چيزيو فهميدم.من جواد بودم يه جواد گم وگور!

No comments: