Friday, January 25, 2008

قتل

بعضی از آنها ايستاده و در صفی منتظر بودند

انگار چيزی هست که فکر می کنند پيدايش خواهند کرد

از احساساتشان که در آن شريکند قدرت می گيرند

در حاليکه در گذر زمان چشمهايی خيره نگاهشان می کردند

چه چيز بود که تو را به اين تاريکی کشاند؟

آيا از شر همه صدا هايی که در سرت می شنيدی راحت شدی؟

آيا اکنون دلت برای آن صدا ها و آنچه می گفتند تنگ شده است؟

با اجازه خودت تيغ را برداشتی و به زندگی پايان دادی

در حاليکه خون سرخ گسترده تر از خشم تو به اطراف پاشيده بود!

من خشمی را که در وجودم شعله افکنده نمی خواهم

اين خشم چيزی است که رهايی از آن ذشوار است

آما اشکهايی که در غم می ريزيم

چاره ساز نيست و صفحات کتاب را به عقب بر نمی گرداند.

Translated from “Murder” by David Gilmour

No comments: