Tuesday, November 15, 2011

We live in different worlds

We live in different worlds,
Life becomes rough for you when you see me often,
Life becomes impossible for me when I don't get to see you.

odd...

(recorded after a sad phone conversation on the day I got my papers sorted out)

yes! BTW.... I got my papers. and they are just papers now...

Wednesday, October 12, 2011

29th of July

I asked you if you could tell me of cool places to go. You started typing on my phone and then told me these spots are all in Mitte neighbourhood cause you used to live there. I take note. maybe..just maybe... when I am old I would go back there and regret

Odessa bar, torstrasse,rosenthalerplatz U8 mitts
Alt berlin, munzstr/neue schoenhauerstr, weinmeister strU8

29 of July

Waldo bar

ای عشق بی‌ همتا

آهوی دشت بودم و شیر جنگلها

گاو رامم کردی ای عشق بی‌ همتا

15 Aug. 2011

Coincidence

You leave it to the coincidence and I will describe it with this song. The crystal ship, word by word.

Aug. 9th , 2011

Death

I will sleep when I die.
warren

What a long strange trip is has been ...


small notes were taken on 8th of August 2011 during Germany journy

Amsterdam

They do everything on bikes here in Amsterdam !!
Hand in hand biking, working, and I would guess occasional love making.

Here, everything seems to happen on bikes, from the first eye contact to hand in hand biking etc.

...a quick note taken in first visit in Amsterdam on the second of August 2011

Being

And I don't know how and why
You became my reason
For being
...
Nn

Saturday, October 8, 2011

Real teacher

یادتان باشد که به شعر، به آواز، به لیلاهایتان، به رویاهایتان پشت نکنید
.
.
از نامه فرزاد کمانگر به دانش آموزانش- به بهانه روز جهانی معلم

Tuesday, October 4, 2011

Getting wasited

Tonight is a beautiful night,
Random people said hi to me on the street,
My friends came over,
and I am talking to my friend on the phone

I am not going to let the night to go to waist.
I am going to get waisted.

Home

Home is a stranger
Home is wonder
Home is exciting anxiety
Home is a smile on the street
Home is a friend
or even many of them
Home is a blend of all shapes and colors
Home is a conversation.
Hoem is acceptance.
Home is a festival, thorughout the year.
Home is a parade, throughout the day
Home is you with me

That’s all ...

Tuesday, September 6, 2011

Berlin Again



Berlin!

You welcomed me
You played with me
You reminded me and made me forget
You Danced with me

and then

You pushed me down
You punched me in face
Squeezed the juice out of my heart

and then

You held me up
Gave me a smile
Brushed my shoulders off
Put your Nefertiti's spell on me
And sent me home
In a peaceful chaos

Goodbye for now.
I "go home"!

Thursday, September 1, 2011

Virginity

Girl: What do you have to offer me?
Boy: I am virgin in every possible sense you think. and you can enjoy breaking through all my virginities, one by one.


Came to mind when watching Juno movie. the little Canadian pregnant girl.

Monday, August 29, 2011

Irene!

the tree
across the street
is dancing
with its snapping leaves
into the mesmerizing typhoon
you sent before you

it is now me, and the tree
that are waiting
to be pulled out of our rotten roots
and be seduced into your spinning eternity.
hurricane Irene!

Tuesday, August 16, 2011

Berlin continues ...

Goodbye Berlin
You surprised me
You pushed me down
You pulled me up
You hammered me down
You held me up again
And now,
You are sending me home
I turn back,
and if I am not a dead man walking then
I am certainly a stronger person.


“That which does not kill us, makes us stronger”.

Monday, August 15, 2011

...

از تبار خدایان بود و

به زمینیان عشق میورزید.

Friday, August 12, 2011

غبار


غبار صبحگاهِ سیگارِ روی تنت

اندود کرد پیله عشق جاودانیم را.

و حال

چونان کرم خفته یی هستم که پرواز را خواب میبیند.

Wednesday, August 10, 2011

رعنا

و رعنا بود واژه‌ای که

دانستم

که نمی‌دانستم

معنایش تو بودی

Tuesday, August 9, 2011

Beauty

x: What is beauty?
xx: You know it when you see it.

The crystal ship

This has been filling up my days here. It has all the right key words in it: bliss, kiss, rain, insane, and again. The Crystal ship from the doors ....

Thursday, June 9, 2011

Random comment in town

Ara is running across this crazy town and the music is his ears feels like a second heart is beating in his head.

Wednesday, May 18, 2011

High Times

"saw" the "sound" of "Dm". Dar oj

Thursday, February 3, 2011

سوسن تسلیمی From BBC Farsi

توضیحات فخرالدین انوار


تولید کنندگان محترم برنامه تماشا - بی بی سی فارسی

نظر باینکه سرکار خانم سوسن تسلیمی در برنامه پخش شده مورخ ۲۷ و ۲۸ ژانویه ۲۰۱۱ در بی بی سی فارسی به اینجانب اشاراتی داشتند. برای روشن شدن افکار مخاطبین این برنامه، انتظار میرود توضیحات اینجانب بشرح زیر در برنامه آتی تماشا مطرح گردد.

۱. تآتر شهر در سالهای اولیه انقلاب زیر نظر صدا و سیما اداره میشد و بهترین آثار نمایشی داخلی و خارجی توسط بهترین کارگردانان و بازیگران حرفه ای تآتر کشور در تآتر شهر به نمایش درمیآمد. به شهادت همه تآتر دوستان و تاریخ تآتر ایران، مجموعه آثار به نمایش در آمده در تآترشهر در آن زمان از بهترین آثار تآتری کشور بشمار میرود. تعداد سالنهای تاتر شهر تا ۵ سالن افزایش یافت و گاهی همه این پنج سالن اجرا داشته اند. در همین ایام دایره گچی قفقازی، به کارگردانی آقای داریوش فرهنگ بدون هیچ مشکلی در تاتر شهر اجرا شد و خانم سوسن تسلیمی نقش اصلی را در این نمایش بر عهده داشتند.

۲. از آنجا که تعدادی از هنرمندان تاتر در استخدام تاتر شهر بودند، مقرر بود این هنرمندان در ازا حقوق دریافتی سه اجرا در طی یکسال داشته باشند، لیکن متاسفانه، خانم تسلیمی پس از یکسال دریافت حقوق، نه تنها هیچ اجرایی نداشتند، بلکه به دیگرانی که در تاتر شهر فعالیت داشتند اهانت کردند. به همین دلیل نیز قرارداد استخدامی ایشان لغو گردید. بنابراین مشکل تاتر شهر با ایشان نه فعالیت ایشان، بلکه عدم فعالیت تاتری ایشان بوده است.

ایشان اگر مانعی بر سر راه اجرای برنامه در تاتر شهر داشتند میتوانستند در همان ماههای اولیه موضوع را با مدیریت تاتر شهر درمیان بگذارند، و نه هنگام قطع حقوق پس از یکسال.

۳. قطع رابطه استخدامی ایشان به منزله عدم امکان فعالیت در عرصه سینما و تاتر کشور نبود. برای ساخت سریال سربداران ، اینجانب شخصا از خانم تسلیمی جهت بازی در این سریال دعوت کردم و باین ترتیب به آقای محمد علی نجفی کارگردان سریال معرفی گردیدند. دستمزد پرداختی به ایشان بالاترین دستمزد در میان کلیه اعضای گروه سازنده سریال بود.

۴. فیلم مرگ یزدگرد توسط سازمان صداو سیما سرمایه گذاری و تولید شده بود. این فیلم در اولین جشنواره فیلم فجر بنمایش درآمد، لیکن این سازمان درخواستی جهت نمایش فیلم در سینماهای کشور برای وزارت ارشاد نفرستاد.

۵. خانم سوسن تسلیمی بی تردید از بهترین بازیگران سینما و تاتر ایران بوده اند و زمانی که ایران را ترک کردند موقعیت ممتازی در سینما و تاتر ایران داشتند و هیچ مانعی بر سر راه فعالیت های هنری ایشان نبود. دلیل آن بازی ایشان در فیلمهای "شاید وقتی دیگر" " باشو غریبه کوچک" " مادیان" و "طلسم" به عنوان بازیگر نقش اول بوده است. بازی در نمایش "مرگ یزدگرد" و "دایره گچی قفقازی" در تاتر شهر ، وبازی در سریال "سربداران" در صدا و سیما با بازیگری ایشان در نقش اول از دیگر نمونه هایی است که همگی در زمان مسولیت اینجانب در تاتر شهر، صدا و سیما، و سینمای کشور تولید و بدون هیچ مشگلی به نمایش در آمدند.

با تشکر از توجه شما
فخرالدین انوار

۲۹/ ژانویه ۲۰۱۱

نامه سال ۵۹ سوسن تسلیمی به مدیریت تاتر شهر


مدیریت محترم تاتر شهر

با تعجب و تاسف بسیار به اطلاع می رسانم که بدلایل آشفته و نامعلومی که در تاتر شهر تازگی ندارد! حقوق ماهانه اینجانب بازیگر یعنی یکی از تولیدکنندگان برنامه های نمایش را توقیف نموده و درخواست ارائه گزارش کار کرده اند.

لذا جهت آگاهی دقیق از مسائل و مشکلات اینجانب (ونه برای دریافت دستمزد ماهانه که مدتهاست بصورت زننده و زشتی هربار با مدیریت جدید مطرح می شود و رفته
رفته بصورت صدقه درآمده) لازم میدانم فهرست وار گزارشی از فعالیت های خود را بنویسم به امید آنکه مدیریت جدید بتواند محیطی سالم و فضایی برای کار و فعالیت و تفاهم بوجود آورد.

بهار سال ۵۹

پیشنهاد کار روی یک نمایشنامه برای کودکان (سیب تقسیم بر دو) یکماه تمرین و سپس رد آن توسط شورا بدون ارائه دلیل و جستجو در پی یافتن متنی دیگر.

تابستان سال ۵۹

۱- تعطیل تاتر بدلیل جعلی تعمیرات و پیشنهاد از طرف مدیریت آن زمان مبنی بر سر و سامان وضع اسفناک کتابخانه توسط اینجانب (بیرون کشیدن کتابها از
آشغالدانی بنام انبار، گردگیری کردن و تفکیک آنها از یکدیگر. تهیه شناسنامه و فهرست بندی و تنظیم و جادادن آنها در قفسه ها تا پایان فصل)

۲- اشغال تاتر توسط اشغالگران و ممانعت از ورود بازیگران (اشغالگران بعدا بعلت سوء پیشینه تحت تعقیب قرار گرفتند)

پائیز سال ۵۹

۱- تعطیل مجدد تاتر و تعیین تکلیف برای آن بدنبال حمله اشغالگران.

۲- پیشنهاد آقای اسماعیل خلج برای بازی در نمایشنامه هفت داستان کوتاه و رد آن توسط اینجانب به دو دلیل اول، روشن نبودن وضع تاتر و مسئولین، دوم، ضعف شخصیت های زن در نمایشنامه.


زمستان سال ۵۹

پیشنهاد آقای طهمورث در مورد همکاری در یک نمایشنامه برای کودکان و یک نمایشنامه برای بزرگسالان که هر دو مورد قبول واقع شد. تنظیم متن نمایش برای کودکان
که هم اکنون در دست تمرین است توسط اینجانب انجام گرفته که ملزم به حضور نویسنده در تمرینات برای تکمیل متن آن می باشد. با توجه به اینکه نویسندگی، کارگردانی، مدیریت صحنه یا … حرفه اینجانب نیست و اینکار صرفا بدلیل همکاری با تاتر صورت گرفته و بنده فقط و فقط بازیگرم.

بنابراین تاتر که موظف است برای بازیگری که در استخدام خود دارد کار ایجاد کند با کمال تاسف کوتاهی نموده و با ایجاد فضایی خالی از مسئولیت و آکنده از هرج و مرج یکسال از بهترین و مثمرثمرترین سالهای زندگی هنری وی را تلف نموده. با توجه به این گزارش و با نگاهی کوتاه به شبه نمایشاتی که در این سال بروی صحنه رفت لازم میدانم اضافه کنم که به هیچوجه حاضر نیستم نقش های سگ و گربه و روباه و کلاغ و ساواکی و سوسک و صدام و خرس و الاغ و شاه و گوریل و مرد!! را بازی کنم و فقط توانایی بازی در نقش زن را دارم، البته نه زن در حاشیه و دست سوم و چهارم!! و همچنین با توجه به تارومار کردن و بي اعتبار نمودن كارگردانان، [من از كار كردن با كسانى] كه روزگارى شاگرد شاگردان من بوده اند و نیز کارگردانانی که نتوانم در کارشان آموزش ببینم بلکه مجبور به تدریس به آنها نیز باشم نه تنها معذورم بلکه معترض و متاسفم از اینکه بزرگترین و حرفه ای ترین صحنه تاتر کشور زیر دست و پای غیر حرفه ای ترین و ناواردترین آدمها به ورطه بدنامی سقوط کرده است و چنان به بی اعتباری کشیده شده که، آنها که باید سالها آموزش ببینند و تجربه بیاندوزند تا وارد تاتر حرفه ای بشوند، صبح از خانه بیرون می آیند و شب در صحنه اجرا دارند.

در پایان مجددا یادآوری می نمایم که نگارش این نوشته نه بدلیل توقیف دستمزد ماهیانه! (زیرا که بدون حقوق حقیر سرماه نیز می توان بروی صحنه و در یاد تماشاگر زنده ماند) بلکه صرفا بخاطر اعتراض به وضع موجود تاتر حرفه ای شهر تهران می باشد.

با احترام و بامیدی عبث به اینکه چهارمین مدیریت در سال ۵۹ بتواند مجری اقدامات درست و اساسی گردد که نامش به نیکی یاد شود.

سوسن تسلیمی

۵۹/۱۲/۱۸


آقای چرخکار

نظر به اینکه خانم سوسن تسلیمی بازاء حقوق ماهیانه خود که معادل بازی یا کارگردانی سه نمایش در یکسال می باشد کاری انجام نداده اند، مضافا به ایکه به کلیه کارگردانان و هنرمندانی که در طول سال ۱۳۵۹ در تاتر شهر کار گذاشته اند بشدت توهین نموده است، قرارداد استخدامی ایشان را لغو نمائید.

انوار

۵۹/۱۲/۱۸

Saturday, January 29, 2011

javabie

آرش، نیاز نبود که از "ه" استفاده کنی. می تونستی اسمم رو "که هاشم" هست بنویسی چون توهین خاصی نکردی و من مخالف نقد نیستم(اینو دارم می نویسم نه اینکه فکر کنی با این کار توتنستی به هدفت که جلب توجه و کشوندن من به اینجا بود رسیدی، بلکه برای دروغی هست که نوشتی تو پستت در مورد من). من،همونطور که خودت هم میتونی ببینی و دوستای مشتکرمون می بینند، دقایقی بعد روی دیوارم نوشتم اون شب همین مطلب رو.

در ضمن، این که من با احمدی نژاد رای دادم چیز پنهانی نیست،چیز بدی هم نیست به نظر من. طبق رسم همه دمکراسی ها، من به یکی از کاندیدای انتخابی رای دادم و دولتش رو که نماینده اکثریت جامعه کنونی (24.5 میلیون، که یکیشون من هستم) قانونی می دونم. قانونی بودن یک دولت با تصدیق همه کارهاش فرق می کنی و تو که آدم واقعا باهوشی هستی باید قاعدا اینو بدونی.

اینم چیزی هست که من روی دیوارم چند دقیقه بعد از اینکه بهت پیغام دادم نوشتم:

"دوستان گرامی، اگر احیانا از بعضی از پستهای من خوشتون نمی آد، از من توضیح نخواهین یا سعی نکنین با من بحث کنین چون مجبور می شم بلاک کنم. پیشنهاد می کنم اون پستها رو اصلا نگاه نکنین.من متاسفانه آدم دمکراتی نیستم زیاد، ولی خوب علاقه ویژه ای به آدمهای دمکرات و آزاد اندیش دارم!‌ خودم رو هم بی نیاز از بحث کردن می دونم!(خلاصه من اینجوریم، کاریش هم نمیشه کرد! می خوان بگن از خود راضی، اونم مهم نیست).

شما هم هر چی خواستین پست کنین تو صفحه فیس بوک خودتون(مال خودتونه وصلاح مملکت خود دانین)، تا مادامی که توهین شخصی به من نباشه، اصلا بهم بر نمی خوره خیالیتون تخت تخت.خیلی خوشم اومد لایک می کنم و ممکنه یه نظری بدم(البته نیاز به جواب هم ندارم طبیعتا).

خلاصه لازم دیدم این نکات رو بگم برای دفعه هزارم که سو تفاهم نشه یه وقت.

من به همه شما دوستان علاقه دارم،‌ وگرنه از فهرستم حذفتون می کردم بدون درنگ! ارادتمند شما، هاشم،
"

اگر هم از این لحنی تو نوشتی می خواهی بگی که فکر می کنی من با سیستم رابطه دارم و حمایت مالی یا هرچیزی می شم، اینجا می نویسم همه ببینن:

اگر کسی فکر می کنی دولت ایران، سپاه،‌ وزارت اطلاعات ... خیلی با این چیزهایی که من تو فیس بوک می زارم حال می کنه به رابطش بگه به گوششون برسونه که هاشم هم هست اینجا. پول هم قبول می کنه!‌ حتی می تونه به جای مقاله(خسته کننده!) خوندن تو رشته خودش بشینه خونش 5 برابر این پستها رو تو فیس بوک بزاره(می تونم روزی 50 تا پست هم بزارم).حالا که داریم متهم می شیم، حداقل پولش رو هم بگیرم زندگی مون از این وضع در بیاد!‌ پول نفت خودمونه اصلا هم مشکل نداره. تازه من سیدم می تونه خمس هم حساب بشه، از لحاظ شرعی هم مشکلی نباشه. بالاخره از پول خارجی که بدتر نیست. خلاصه به اطلاعشون برسونین خواهشا که من هستم اینجا (آدرس منو هم که داری!). می تونم مقاله به فارسی و انگلیسی هم بنویسم(انگلیسیم همونطور که می دونی بد نیست). مخالفان هم اگر پول قابل توجه بدن من هستم!‌(البته بشرطی که پولش خیلی خوب باشه). اگر راهی هست که با فعالیت حقوق بشری یا حقوق کودک ...یا هر چیزی من هم جایزه نوبلی یا پول قابل توجهی بدستم برسه!،‌ اونم هستم

"منو نیگا نکن"

در چند روز اخیر ایک سری از افراد موجود در لیست دوستان من در فیسبوک شروع به پست کردن مطالبی راجع به اتفاقات اخیر در خاور میانه کردند (اینجانب همچنین). ولی‌ خوب نکته قابل تامل اینه که ۱ سری از این افراد از زمرهٔ کسانی‌ هستن که تؤ واقعی بد از انتخابات ایران طرفدار سر سخت احمدی نژاد و سیاستاش بودن. من منکر این مساله نیستم که وقأی ایران و مصر و تونس تفوتأ زیادی دارن. ولی‌ علیرغم همه این تفاوتها، ۱ وجه مشترک هم بینشون میبینم و اون اینه که توده مردم جونشونو کفه دستشون گذاشتنو بر علیه ۱ عده اقلیت تمامیت خواه یئ‌ وابسته به "خارج" (مستقیم یا غیر مستقیم) تظاهرات کردن. و در مقابل اقلیت تمامیت خواه با تمام قدرت شروع به سرکوب ناجوانمردانه مردم کردن. عکس العمل کاملا متفاوت ۱ سری از افراد به واقع جای تامل "عمیق" داره.

در اسنأ همین وقایع، ۱ کی‌ از "افراد" ( که از ایشون با نامه مختصر "ه" یاد میشود) مطلبی با عنوان "سقوط حسنی مبارک" پست فرمودن. طبقه توضیحات قبلی‌، برا من جالب بود که از دیده "ه" چطوری رفتن حسنی مبارک "حالا اگه رفتنی باشه علیرغم فشار آمریکاییها" و اعتراض مردم مصر اینقدر شور انگیز و جالبه در حالیکه همین شخص "ه" مدافع کامل سیاستهأی سرکوبی احمدی نژاد و یارانش بود "البته خوب به بهانه حفظ کشور و کنترل آشوب طلبی ۱ سری مرفه بی‌ درد".

منظور من کالبد شکافی اتفاقات ایران و مصر و تونسو مقایسه اونا نیست چون نه سوادشو دارم و نه فضای اینجا کفایت می‌کنه. ولی‌ معتقدم که حرکتهأی آزدیخواهانه مردم در هر جای ۲نیا و تحت هر شرایطی قابل احترام و تعمق هست. نگرش متفاوت اینچینی منو شدید به فکر و‌ا میداره و حقیقتاً دوستدار مباحثه و کالبد شکافیه نظرات افرادی مانند "ه" و دوستان هستم. در سایه همین روحیه حقیقت جویی ؛) هنگام گذر از کوچه "ه" اسپری رو در آوردم و روی دیوار فکبوکشون اینو نوشتم.

آرش: "ه" جان! مرغ همسایه غاز یا نه؟

شاید لحن شعار روی دیوار گونه متلک ور داشته و بیانگر روح حقیقت جوی من نباشه ؛). ولی‌ کنار از این قضیه، به نظر من در صورت وجود ۱ ایدئولوژی معقول و به واقع اصلاح طلب، جواب معقولی برا نظر متک وار امثال من وجود داره. جواب روی دیفال "ه" ولی‌ این بود.

"ه": بستگی به مرغش داره بعضی‌ وقتها. مرقهأ همسایه‌ای هستن که از غاز‌ها هم بزگترن. خیلی‌ وقتها جوجه هم نیستن. همه جای ۲نیا همینطوریه. فقط مخصوص ما نیست.

با خودم گفتم خوب آقا متلک گفتی‌ متلکم جوابتو دادن. "ه" واقعا آدم مقولی هست. ولی‌ خوب متاسفانه این تصور مدت زیادی طول نکشید تا اینکه ۱ پیغام شخصی تؤ صندوق پستیم دیدم از طرف "ه".

"ه": "بی‌ خیال بحث شو خواهشاً وگرنه مجبور میشم "بلاک" کنم. سوال کردی جواب دادم. اگه از پستم خوشت نمیاد پیشنهاد میدم که نیگا نکنی‌ صفحه منو. من کلا آدم دمکراتی نیستم ولی‌ به دمکراتها علاقه وافری دارم. "

من اینجا می‌خواستم از جواب "ه" تشکر بکنم. ولی‌ همونطور که آقا چند بار گفتن، بعضی‌ وقتا حقو باطل اینقد ممزوج میشن که جدا کردنشون خیلی‌ مشکله. من نمیدونستم این جواب متلک بود یا جدی. ولی‌ خوب این حرکت خودش بیانگر چند تا "نکته" بود.

۱. اولین نکته اینه که چرا "ه" این قضیه رو روی دیوار ننوشت. در صورت روی دیوار بودن، مسلما افراد دیگه هم میتونستن از پیشنهأ ارزنده ایشون مانند "بی‌ خیال بحث شو" و "منو نیگا نکن" بهره مند بشن.

۲. نکته دوم که می‌خواستم روشن کنم و ایشون تؤ نامه مطرح نکردن اینه که علیرغم اینکه "ه" "دموکرات نیست ولی‌ دمکرتها رو دوست داره"، دموکرات‌ها آدمی‌ مثل "ه" رو دوست دارن تحت شرایط بند ۳.

۳. خدا رو شکر که چرخ روزگار به "ه" ۱ لپ‌تاپ با موس مرغوب واسه بلاک کردن داد. و خدا رو بیشتر شکر که چرخ روزگار ۱ قاچ کیک زرد و باتوم کنار این لپ‌تاپ قرار نداد که معلوم نبود کلیک موس با چی‌ جایگزین میشد.

۴. "ه" عزیز. هر چی‌ حساب می‌کنم میبینم واسم صرف نمیکنه چن تا کلیک "حروم" بلاک کردن تو و امثال تو بکنم. دونستن نظرات تو و اینکه ادمأ دورو برام کیا هستن و چطوری فکر می‌کنن برام مهمه. قول میدم دیگه کامنت "نذارمت". ولی‌ در عین این حال، می‌خوام گوش بزنگ باشم تا وقتی‌ باتوم و کیک زردتو گرفتی‌ حواسم بهت باشه.


ا.ک. ۹ بهمن ۸۹