Saturday, December 20, 2008

آدما ی کوکی

مثل هو روز از خواب بیدار شدم و نگاهی‌ به ساعت روی میز تهریرم انداختم. یه لیوان شیر و چند تا تخم مرغ صبحانه هر روزم بود. بند کفشمو بستم و در خونه رو باز کردم. هوا ی سرد پوست صورتم سوزوند. ماهیچه‌های صورتم به خودشون پیچیدن. در خو رو قفل کردم و به سمت دانشگاه به راه افتادم در حالیکه مثل هر روز اولین سیگار اون روز روشن شده بود. به سرعت خودمو پشت یکی‌ از کمپیوتر‌ای کتاب خو رسوندم. با صورت زیادی سیگن این می‌کنم و ناگهان همه دنیا رو سرم خراب میشه. مگه چند تا کلمه تایپ شده که از کیلمترها دورتر میاد و هزار باز توسط سیمها و کابل‌های بی‌ احساس دستمالی میشه چه مفهومی می‌تونه داشته باشه. خیلی‌ ساده ازش گذاشتی‌ و نفهمیدی...بدنم شل می‌شه و دستم شروع به لرزیدن میکنه. چطوری می‌شه به این آدما ی کوکی حالی‌ کرد؟؟؟

27 Feb, 2005

No comments: