Friday, January 25, 2008
قبرستون
خز
بچه شهرستان بود.تقصير خودش نبود.خز بود.جواد بود.مشکل بزرگش اين بود که می خواست با آدمای مدرن معاشرت کنه.وقتی اونيکه دوسش داشت تو چشاش نيگا ميکرد فکر ميکرد طرفشم باهاش تریپ لاو ريخته .آخه يکی نبود بهش بگه که يه ذره جنبه داشته باشه.ميدونی قضيه چی بود؟کمبود محبت داشت.آخرين باری که طرفش دستشو انداخت دور گردنش و تو چشاش نيگا کرد و بهش خنديد ....
بعد از اون موقع ديگه هيچ کس اونو نديد.....
زمان
جواد
بازگشت
قتل
بعضی از آنها ايستاده و در صفی منتظر بودند
انگار چيزی هست که فکر می کنند پيدايش خواهند کرد
از احساساتشان که در آن شريکند قدرت می گيرند
در حاليکه در گذر زمان چشمهايی خيره نگاهشان می کردند
چه چيز بود که تو را به اين تاريکی کشاند؟
آيا از شر همه صدا هايی که در سرت می شنيدی راحت شدی؟
آيا اکنون دلت برای آن صدا ها و آنچه می گفتند تنگ شده است؟
با اجازه خودت تيغ را برداشتی و به زندگی پايان دادی
در حاليکه خون سرخ گسترده تر از خشم تو به اطراف پاشيده بود!
من خشمی را که در وجودم شعله افکنده نمی خواهم
اين خشم چيزی است که رهايی از آن ذشوار است
آما اشکهايی که در غم می ريزيم
چاره ساز نيست و صفحات کتاب را به عقب بر نمی گرداند.
Translated from “Murder” by David Gilmour
انسان
Sunday, January 20, 2008
رفاقت
مسعود محمود ممد محبوب خسرو رامين بابو آرش اميد امير امين شهرام و مخصوصا ممد محبوب! آقا دمتون گرم اين بلاگ و پخش کنين بين رفقا شای همين بلاگ باعث بشه ما يه روز ۲باره دور هم جم شيم .
جاتون خالی
می خورم به سلامتی همتون!زندگی يعنی چه؟
...وقتی موشگ به طرف ما پرتاب شد اونو ديدم ولی چيزی به دوستم نگفتم.خودم رو روی زمين انداختم ولی اونو خبر نکردم:می دونی!فقط به فکر خودم بودم و در همون حال که فقط به فکر خودم بودم ديدم که دوستم منفجر شد . اون مرد.......
تو زندگيو اينطوری می بينی. و معتقدی که نميشه تغييرش داد؟پس برو به جهنم!
خانواده
آدمی در تنهايی آسانتر طغيان می کند و وقتی با ديگران زندگی می کند آسانتر تن به قضا می دهد.خانواده بجز بلند گوی نظامی که نمی توتند به تو اجازه نا فر مانی بدهد نيست و جنبه مقدسش هم وجود خارجی ندارد.آنچه هست گروههايی از زن و مرد و بچه که مقرر شده است که همنام باشند و زير يک سقف زندگی کنند:آنهم غلبا در تنفر و انزجار از يکديگر.با اينحال دلبستگی وجود دارد پيوندها وجود دارند و در ما ريشه دوانيده اندو همچون گرسنگی و تشنگی اجتناب نا پذيرند.
اين همه چيزيه که ما ها فکر می کنيم ولی من مطمئنم که تو کاخونه قند ۱ خانواده خوب پيدا می شد.